برای واگویه ی دردهایم
سینه ای مشروح
گوشی صبور
و گلویی مجروح برای فریاد می خواهم !
دریغا دریغ !
سکوت ؛
تراکم اندوهان پنهان است !
زخمی که به بهانه ای
عاقبت
سر باز می کند .
ایمن مباش جلاد .
برای واگویه ی دردهایم
سینه ای مشروح
گوشی صبور
و گلویی مجروح برای فریاد می خواهم !
دریغا دریغ !
سکوت ؛
تراکم اندوهان پنهان است !
زخمی که به بهانه ای
عاقبت
سر باز می کند .
ایمن مباش جلاد .
جنگ ها
مصداق بارز سرشکستگی بشریت اند
و قتل عام ها
جواز عبور از دروازه های توحش
آدمی در این راه ناهموار
در این بی راهه
به هَروَلِه
به کجا می رود؟؟
منافع ایسم های دد منش
صهیونیسم و داعشیسم
در کشتار کودکان بی دفاع
و سر بریدن و خوردن قلب اجساد
در ارعاب خلاصه می شود
در هیچ عصری
چنین روی فجایع را سپید نکرده بود
و اکنون که بشر
در شاهراه تمدن
شلنگ تخته می اندازد
خوی خونریز و وحشی خود را
روی دیگر سکه را
به نمایش گذاشته است
چنان که وحوش ! از قساوت جبلی آدم سکسکه می زنند
و عرصه جهان را با انقراض خویش
برای میمون جهش یافته
خالی می گذارند!!
خدایا ؛
دراکولاها کی سیر می شوند ؟
صبح آمد و باز جای تو سبز !
چون گل به بنفشه زار ، خالی است .
بشکست سبوی سرخوشی ها
پیمانه چو بشکند خمار ، خالی است .
قرآن چو سوار نیزه ها شد ،
ایمان تو چون شعار ، خالی است .
ای زایر خسته ی دل افگار
گریان ز چه ای ؟ مزار ، خالی است !
دل ها چو اسیر « گافِ » گندم ،
عشق از دل بی قرار ، خالی است .
گر کارد به استخوان رسیده است ،
آهسته ! سرا ز سربدار ، خالی است .
آن لحظه که دست ها شود رو ،
دانی چپ این قمار ، خالی است ؟
« ماییم و نوای بی نوایی »
دریغ است ایران که ویران شود
کنام شغالان و دیوان شود
******
با برق شمشیر
و رعد رعب آن
کهن ترین فرهنگ بشری
به فنا رفت
و عصر تاریکی که محلی از اِعراب نداشت
آغاز شد .
موش خرما ها
ریشه ی دانایی و خرد ورزی را جویدند
و اسلاف ناخلف
چونان حواریون
هویت خویش را انکار کردند
و بهدینان
دل به کوهستانها زدند
و اهریمن
به نام خدا خطبه خواند
و دیرینه ترین یگانه پرستی جهان
ثنویت و آتش پرستی نام گرفت
و عصر روشنایی
به ورطه ی افسانه افتاد .
بی گمان
در بیشه ای که شیر نباشد
شغالان پادشاهانی بی بدیل اند !!
آن که می گوید : دوستت دارم
و دستت را به گرمی می فشارد
در دست دیگرش دشنه ای است
و قلب تو
از جراحتش
چاک چاک است
تو می بینی
که در پشت نقاب لبخند هایش
به جنایتی هولناک می اندیشد
به تجاهل می زنی
و او
به گمان اینکه احمقی
به رویت لبخند می زند
تو هم لبخندی می زنی
همچنین !
اینجا ؛
پر از دوستی های اینچنینی است !
با آن همه شعار و دریای خونی که از پی اش روانه ساختیم
هنوز ماهی فلس طلایی آزادی
از دستان کبود من می لغزد و می رود .
خوشا به حال مردمی که آزادند.
خوشا به حال مردمی که استبداد و زندان را برنمی تابند.
دعایت می کنم از زندان سینه ها به در آیی
و چون خورشید بر تارک این زمین خسته
خجسته ، از اوج دماوند بتابی .
نگاه می کنم با بغضی که در گلو مانده
آیا تو می آیی؟
با اشک های یک ملت ، بدرقه ات می کنم !
شاید که زودتر برگردی !
اینجا؛
آسمانی ترین شانه ها
تاب گناهان دینداران را ندارد !
و گوساله پرستی
در ذات گاوها است
و رسولان معصوم
چه سرزنش ها که شنیدند
و چه رنج ها که کشیدند
ای وای ! ندانستند
که فرزندان قابیل
در لباس روحانیان حتا
قاتلان بالفطره اند !
عیسا ؛
بیهوده در کربلا به صلیب رفت !
و منجی ؛
مایه ی خمیر هایی است
تا بر سر سفره ی شیطان نان شود !
کلاهت اگر اینطرف ها افتاد
بر نگرد !
مسیح اینجا
مستوجب حد است !
اگر می لنگم و کج راه می روم .
اگر می افتم و فرش زمین می شوم .
اگر زندگی چون آب
از لای انگشتانم
قطره
قطره
قطره
می ریزد
گناه من نیست
طعنه ام مزن
و با انگشت نشانه ات
انگشت نمایم مکن
چه اگر تو کفش های مرا به پا کنی
بهتر از من نخواهی بود.
اتفاق ساده ای است دوست داشتن !
اما از بد حادثه ؛
مهجور است و نا مفهوم !
از آن رو که غلط مشهور به از صحیح مقهور است .
فرزند خلف ، به غلط ، مباهات می کند .
اتفاق ساده ای است دوست داشتن !
اما در میان این همه سنگ
که چنگ در سکون نکبت شان انداخته اند
هم نادر است
هم غیر طبیعی !
در میان این همه تندیس های کوکی بی احساس
قلبی عاشق داشتن
وجودت را انکار می کند .
نگاه کن !
نسل انسان منقرض گشته است !