sovida

شعر،عکس و دلنوشته های جواد ادریسی

sovida

شعر،عکس و دلنوشته های جواد ادریسی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ذهنم چقدر خالی است ! سینه سرخ سینه ام دیری است که سر به زیر پر خود فرو برده است و روزه سکوت گرفته .

به کوهها نگاه می کنم . تاج های برف و دره های عمیق ! تپه ماهورهای جنگلی و درختان عریان ! صبوران دلمرگی فصل !

به جنگل های پر ریخته و کوههای بلند برفی و دره های عمیق و تاریک درونم نگاه می کنم . و آن قدر دورم که همه آن ها را در هاله ای از رنگ آبی می بینم .

از آن دوردست صدای امتداد سکوت می آید . و چشم های به گودی نشسته ام منتظر اتفاقی بزرگ است. آنقدر بزرگ که نام معجزه را داشته باشد .

خسته ام و این رنج های دایمی به پاهایم زنجیر شده است . و من زندانی ابد این رنجم !

تنها کار من ؛ شکستن شیشه بغضی است که به کوچکترین بهانه می شکند ! می بارد و می بارد و     می بارد اما معجزه ای نمی کند !

آه ... تیله های کودکی ام ، گم شده در آوار ادای بزرگسالیها و حماقت های بزرگ !

بزرگ که می شوی ؛ اشتباهات تو نیز در کنارت قد می کشند و بزرگ می شوند . تا جایی که نه می توانی پنهانش کنی و نه می توانی جبرانش ! در این میان بیشترین شکنجه و رنج ، سهم روح حساس کودکانه ات می شود . هر روز می شکنی . در خود فرو می ریزی و پیر می شوی . حال یعقوب در به دری را داری که هر چه بیشتر دنبال گمشده اش می گردد ، کمتر نشانش را می یابد . تا جایی که چشم هایت را به تاوان جستجو هایی که ته کفش های آهنی را در می آورند از دست می دهی . به ناچار دست هایت چشم باز می کنند . تا تو در توهم تاریکی ، آنچه را که با چشم هایت نیافتی با دست هایت بیابی !

افسوس ... ! افسوس که تنها جاده پر ازدحام ، خیابان یک طرفه نا امیدی و یاس است . چرا که هیچ وقت نخواهی فهمید ؛ گمشده ات چیست ؟! تنها می دانی چیزی را گم کرده ای . و چنین دانش اندکی تو را به هیچ کجا نمی برد . برای بیشتر دانستن دست به هر چیزی می یازی ، می بویی ، و مثل کودکان به دهان می بری ! ولی قلب گرسنه و شعور تشنه ات سیر نمی شود . و اگر مسموم نشوی ، جان به در بردی !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۸
جواد ادریسی