sovida

شعر،عکس و دلنوشته های جواد ادریسی

sovida

شعر،عکس و دلنوشته های جواد ادریسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۵
جواد ادریسی

ذهنم چقدر خالی است ! سینه سرخ سینه ام دیری است که سر به زیر پر خود فرو برده است و روزه سکوت گرفته .

به کوهها نگاه می کنم . تاج های برف و دره های عمیق ! تپه ماهورهای جنگلی و درختان عریان ! صبوران دلمرگی فصل !

به جنگل های پر ریخته و کوههای بلند برفی و دره های عمیق و تاریک درونم نگاه می کنم . و آن قدر دورم که همه آن ها را در هاله ای از رنگ آبی می بینم .

از آن دوردست صدای امتداد سکوت می آید . و چشم های به گودی نشسته ام منتظر اتفاقی بزرگ است. آنقدر بزرگ که نام معجزه را داشته باشد .

خسته ام و این رنج های دایمی به پاهایم زنجیر شده است . و من زندانی ابد این رنجم !

تنها کار من ؛ شکستن شیشه بغضی است که به کوچکترین بهانه می شکند ! می بارد و می بارد و     می بارد اما معجزه ای نمی کند !

آه ... تیله های کودکی ام ، گم شده در آوار ادای بزرگسالیها و حماقت های بزرگ !

بزرگ که می شوی ؛ اشتباهات تو نیز در کنارت قد می کشند و بزرگ می شوند . تا جایی که نه می توانی پنهانش کنی و نه می توانی جبرانش ! در این میان بیشترین شکنجه و رنج ، سهم روح حساس کودکانه ات می شود . هر روز می شکنی . در خود فرو می ریزی و پیر می شوی . حال یعقوب در به دری را داری که هر چه بیشتر دنبال گمشده اش می گردد ، کمتر نشانش را می یابد . تا جایی که چشم هایت را به تاوان جستجو هایی که ته کفش های آهنی را در می آورند از دست می دهی . به ناچار دست هایت چشم باز می کنند . تا تو در توهم تاریکی ، آنچه را که با چشم هایت نیافتی با دست هایت بیابی !

افسوس ... ! افسوس که تنها جاده پر ازدحام ، خیابان یک طرفه نا امیدی و یاس است . چرا که هیچ وقت نخواهی فهمید ؛ گمشده ات چیست ؟! تنها می دانی چیزی را گم کرده ای . و چنین دانش اندکی تو را به هیچ کجا نمی برد . برای بیشتر دانستن دست به هر چیزی می یازی ، می بویی ، و مثل کودکان به دهان می بری ! ولی قلب گرسنه و شعور تشنه ات سیر نمی شود . و اگر مسموم نشوی ، جان به در بردی !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۸
جواد ادریسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۲۴
جواد ادریسی

در رفتن و رسیدن ؛

یک گام اشتباه کافی است ،

که تا قیام قیامت

قدم هایت ؛

به تو خیانت کنند .

هر چند ؛

گام هایت را محکم و قوی برداری !

لیکن تا مقصد ؛

فرسخ ها - سنگ و صخره تو را به سخره می گیرند .

فارغ از دیگران ؛

بگذار عقل تو ؛

عقال عقده ها و عقیده ها باشد .

نه حمال بی جیره و مواجبی

که کیسه های کاه حمل می کند !!

*

جماعتی ناقص الخلقه ی عدس مغز ،

عادت کرده اند ،

دنیا را با دست های ناقص شان وجب کنند .

بی آنکه بدانند ؛

همسایه ی گونه ی ناشناخته ای هستند

که از قضا ،

انسان نام دارد و قوانین کاینات را می نویسد.

فارغ از دیگران ؛

بخند !

شادمانی کن !

*

بگذار خفاش های خون آشام ؛

در نکبت غارهای تاریک شان

سوکواری کنند !

تو را به زیبایی همین بهار !

به همان عصر عطر آگین زیر نم نم باران !

به گرمی قلبم که برای تو می تپد !

فارغ از دیگران ؛

بار شانه هایت را ، لحظه ای بر زمین بگذار . . .

عاشقانه

زندگی کن !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۲۰
جواد ادریسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۶
جواد ادریسی

در عشق ؛

جادویی است!

که چشم های تو را

زیبا ،

و لبخندت را

دلنشین می کند !

چنان که هر چه که می بینم

بدیع ،

و هر چه را که می شنوم

وحیی است که جهان را دیگر گونه می کند !

با تمام رنجی که بر گرده هایم است

هرگز تا به این اندازه

جهان ؛

زیبا و شگفت نبوده است !

عشق ؛

اقتدار است

کودک بازیگوشی

که ترس هایش را پله ای می کند

و از آن بالا می رود .

انگیزه ای که از من

انسان بهتری می سازد .

معجزه ای است عشق ؛

پیامبری

با عصایی انکار ناپذیر

که مارهای مسحور را می بلعد .

یا دستی که به اشاره ای

مردگان یاس را زنده می کند

و کتاب مقدس اش

دردهایی است که با زبان تو شعر می شود .

 عشق ؛

فیلسوفی است

که کاسه ی چوبین اش را به آب می بخشد .

و با دست هایش

زندگی را می آشامد !

عشق ؛

موهبتی است آسمانی

برای آنانی که در زمین زندگی می کنند !

سکه ی درخشانی است

که در پیچ کوچه ای

دعا می کنم که بیابی و غرق شعف شوی !

حال ای پیامبر بازیگوش من !

آیا تو ؛

سکه ات را پیدا کردی ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۵:۲۰
جواد ادریسی

دلم تاریک است .

و هیچ دغدغه ای

حتا لذت نگاههای تو

مبعوثم نمی کند

تا چراغی بیفروزم

یوسفم در چاه است

و ماه ؛

گرفتار شب سیاه است .

به هر سو می گریزی

تا روزنی بیابی به آفتاب !

اما گریزی نیست .

چرا که تاریکی منم .

تا پیله ی خود را نشکافی

راه به آفتاب نخواهی برد .

بی راهه ها در من است .

چونان قطره ی جوهر سیاهی که به زمین ریخته

با مژه های بسیارش

به بدی عادت کرده ایم جان من !

به بدی عادت کرده ایم .

چرا که هنوز ؛

دلم تاریک است

وماه ؛

سهم شب سیاه است !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۲۳
جواد ادریسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۲
جواد ادریسی

اگر ریشه های اندوه را می توانستم بخشکانم

دیگر در دلم به خودم نمی خندیدم

دیوار هم برای خودش سرشتی دارد

و قانون طبیعت منقرض نمی شود

این را هر ابلهی میداند .

شقایق و پیچک و پروانه و شاپرک نیز

ای کاش

فسیل ها این را می دانستند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۴
جواد ادریسی

قدرت فریاد از من گرفته شد .

و چنان مایوس

به دست هایم نگاه می کنم .

که با تمام حقارتش

چه قدر گرم است و بزرگ است

مثل قلبم .

اما ؛

دایناسور های عصر ما

با تمام عظمت شان حقیرند .

و حقارت شان ؛

آن قدر بزرگ است که نمی توانند پنهانش کنند .

و انقراض ؛

در تقدیرشان است !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۰۸
جواد ادریسی